جدول جو
جدول جو

معنی محشور شدن - جستجوی لغت در جدول جو

محشور شدن
گرد آمدن باکسی
تصویری از محشور شدن
تصویر محشور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
محشور شدن
((~. شُ دَ))
گرد آمدن با کسی (کسانی) در روز قیامت، معاشر شدن
تصویری از محشور شدن
تصویر محشور شدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ور تکیدن پر وندیدن، باز داشته شدن، هنجمان شدن محاصره شدن احاطه شدن، باز داشته شدن، باجرای حج دسته جمعی توفیق نیافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبوس شدن
تصویر محبوس شدن
زندانی شدن حبس شدن زندانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ناویدن چو مست هر طرفی می فتی و می ناوی - چو شب گذشت کنون نوبت دعاست مخسپ (مولانا) مست گردیدن بسبب نوشیدن خمر، دردسرو کسالت یافتن بسبب زایل شدن نشاه خمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجوب شدن
تصویر محجوب شدن
محجوب گشتن: پنهان شدن رو نشان ندادن پنهان شدن پوشیدن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبردار شدن: پس حواس چیره محکوم تو شد چون خرد سالار و مخدوم تو شد، (مثنوی)، مغلوب شدن (در مناظره و غیره)، مغلوب شدن در دادگاه
فرهنگ لغت هوشیار
بهره مند شدن تمتع بردن: و جمهور اهل قلم از مطالعه آن محظوظ و بهره مند شوند
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آوردن با کسی گرد آوردن (روز قیامت) : خدا او را با پیغمبر ص محشور کند، معاشر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سهشیدن درک شدن توسط یکی از حواس: گرز ها و تیغها محسوس شد پیش بیمار و سرش منکوس شد، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوب شدن
تصویر محسوب شدن
بشمار آورده شدن بحساب درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
ز بهریدن بی بهره شدن باز داشته شدن از خیر و فایده بی نصیب شدن: و طایفه ای که فهم ایشان از ادراک علم عربیت قاصر و عاجز بود از فواید آن محروم و مایوس می شدند
فرهنگ لغت هوشیار
گفته شدن، بر سر زبان ها افتادن سرشناس شدن نامبردار شدن ذکر شدن بیان شدن، مشهور شدن: هر که در گیتی گسست از ذکر تو مذکور شد ای خنک آنرا که تو ذکرش در آن جمع آوری. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
جادو شدن، فریفته گشتن جادو شدن سحر زده شدن: چنان مسحور زیبایی او شده بودم که حال خود را نمی فهمیدم، فریفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشهور شدن
تصویر مشهور شدن
نامی شدن خنیدگی نامور شدن شهرت یافتن شناخته شدن نامبردار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آباد شدن آباد گردیدن (رسته امر معروف معمور شده و متاع عفت و صلاح مرغوب گشته) (المعجم. مد. چا. دانشگاه. 12)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغشوش شدن
تصویر مغشوش شدن
آشفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغرور شدن
تصویر مغرور شدن
فریب خوردن، خود خواه شدن گول خوردن فریفته شدن: (اگر صاحب طرفی از همسایگان مملکت بکمال حلم و وفور کم آزاری این خسرو نوشیروان معدلت مغرور شود) (المجم. چا. دانشگاه. 14)، متکبر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقهور شدن
تصویر مقهور شدن
شسکست یافتن مغلوب شدن شکست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکشوف شدن
تصویر مکشوف شدن
آشکار شدن، برهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکسور شدن
تصویر مکسور شدن
برخه دار شدن برخگی شکسته شدن، کسر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظور شدن
تصویر منظور شدن
دیده شدن، مقبول گردیدن پسند افتادن، مورد توجه قرار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محشور بودن
تصویر محشور بودن
((~. دَ))
با هم بودن، همراه بودن
فرهنگ فارسی معین
باز داشته گشتن از عمل و تصرف باز داشته شدن: گوسپندی بکشد همانجای که محصر شود اگر در حل باشد یا در حرم، تنگ گیرنده، ناقه ای که سوراخ پستان او تنگ شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوش شدن
تصویر مشوش شدن
آشفتن تپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نگاشته شدن، چهر پذیرفتن چهر یافتن، پنداشتته شدن صورت یافتن شکل پذیرفتن، نقاشی شدن، تصور شدن: یکی را دل از دست رفته بود و ترک جان کرده و مطمح نظرش جایی خطرناک ومظنه هلاک نه لقمه ای که مصور شدی که بکام آید یا مرغی که بدام افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصور شدن
تصویر مصور شدن
((~. شُ دَ))
شکل پذیرفتن، نقاشی شدن، تصور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محو شدن
تصویر محو شدن
پاک شدن، سترده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محو شدن
تصویر محو شدن
کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن
در تصوف رسیدن به مقام محو، محو گشتن
فرهنگ فارسی عمید